داستان شنگول ومنگول رااینگونه برای فرزندانمان بخوانیم!(قسمت دوم)
گرگها وارد روستا شدند و با خیانت سگها، اهل ده و حیوون های اهلی رو بی رحمانه دریدند و زخمی کردند و کشتند تا رسیدند به در خونه ی بزغاله ها.
اما مادر مهربون قبل از رفتنش فکر محافظت از خونه ی بزغاله ها رو کرده بود؛ خونه ی بزغاله ها، دیوارهای بلند و محکمی داشت که با زحمات مادر و بزغاله های قدیمی ساخته شده بود.
اما داخل خونه بزغاله ها خبرایی بود. تا صدای گرگ ها اومد قند تو دل شنگول و منگول آب شد.
گفتن الان وقتشه. باید بریم با گرگ ها حرف بزنیم تا اونها رو راضی کنیم، کاری به کار ما نداشته باشن...
اما بعضی از بزغاله ها که طرفدار حبه انگور بودند نگذاشتند در خونه به روی دشمن باز بشه چون از پشت در، داشتند دستهای خونی گرگ بزرگ رو می دیدند.
می دیدند که چطور مرد و زن و کوچیک و بزرگ دهکده رو به خاک و خون کشیده!
چند سال گذشت و انگار بزغاله ها یادشون رفته بود دستهای خونی گرگها رو.
شنگول و منگول دوباره به فکر افتادن تا فکر پلید خودشون رو عملی کنند.
یه بار می گفتن دیگه زمونه عوض شده، باید بدبینی ها رو نسبت به گرگهای متمدن به خصوص گرگ بزرگ، کنار بگذاریم. بسه دیگه هرچقدر دم از مبارزه با گرگها زدیم. این حرف ها برای تو موزه هاست و...
گرگ بزرگ که بدجوری به خوردن بزغاله ها طمع کرده بود ایندفعه رفت و یه دستکش مخملی خوشکل به دست کرد، تا سیاهی جنایت هاش رو پشت دستکش رنگی و زیبای خودش قایم کنه، تا بزغاله ها پنجه های ترسناکش رو نبینن و فکر کنن که واقعا خلق و خوی گرگ بزرگ تغییر کرده.
حبه ی انگور که از همه هوشیارتر بود تا دست های سفید رو دید و از طرفی دودلی بزغاله ها و فریب خوردنشون رو مشاهده کرد، بهشون نهیب زد:
آی بزغاله ها مگه یادتون رفته که گرگ ها، وقتی دفعه ی قبلی به دهکده ی ما حمله کردند همه ی اهل دهکده رو دریدند و به هیچکی رحم نکردند. پشت این دستکش مخملی دست های آغشته به خون بی گناهان اهل دهکده ی ماست.
اما انگار حرف های شنگول و منگول اثر گذاشته بود.
حرفهای مادر پیر توی دهکده فراموش می شد و اگه بزغاله ای این حرف ها رو می زد همه مسخرش می کردند. می گفتند اینا وضعیت ما رو درک نمی کنن، اینا به فکر منافع خودشون هستن نه چیز دیگه ای و با صدها لقب دیگه که شنگول بهشون یاد داده بود، حبه ی انگور و همفکراش رو تحقیر و تمسخر می کردند تا بتونن در پشت پرده ماجرا، کار خودشون رو انجام بدن و کسی جرئت نکنه بهشون چیزی بگه.
حتی یه بار شنگول به رفقای حبه ی انگور گفت: شما که از رابطه ی ما با گرگ بزرگ می ترسی، حتما خیلی ترسو و بزدل هستید پس برید تو آخور، در خودتون رو هم بندید تا ما کار خودمون رو انجام بدیم.
می گفتن که اگه رابطه با گرگها داشته باشیم احترام و آبرو پیدا می کنیم.
جالب تر اینکه گرگها رو، طرفدار آزادی حقوق حیوانات می دونستند در حالی که جلوی چشمشون می دیدند که تو روز روشن، گرگ ها چطور حیوانات دیگه رو می درن و می خورن.
شاید فکر نمی کردن یه روز نوبت به خودشون برسه!
به هر شکلی که بود، بزغاله ها با شنگول و منگول همراه شدند، آخه اونها قول داده بودند که برن با گرگها حرف بزنن و فشار های روی بزغاله ها رو به کلی بردارن.
طرفدارای حبه ی انگور که حسابی کم شده بودن، بالاخره وقتی که دیدن بزغاله ها هیچ جور کوتاه نمیان و راه حل مشکلاتشون رو رابطه با گرگ ها می دونن گفتن: خیلی خوب!
برید با گرگها مذاکره کنید اما، یادتون نره که خوی گرگ درندگی است و پشت این لبخندهای مهربانانه دندانهای تیزی است که خودش رو برای خوردن بزغاله ها آماده می کنه.
شنگول و منگول رفتن برای مذاکره، گرگ ها گفتند به ما خبر رسیده که شما بزغاله های پدرسوخته درحال تیز کردن شاخ هایتان هستید تا اگه ما حمله کردیم از خودتون دفاع کنید.
ما باید خیالمون راحت باشه که شما برای ما خطری ندارید تا فشارها را کم کنیم.
هم نشینی با گرگ ها شده بود افتخاری و چماقی شده بود تا با آن به سر حبه ی انگور و طرفدارانش بزنند و به اونا بگن: «شما بلد نبودید با گرگها مذاکره کنید. اما ما بلدیم! ببینید چه شاهکاری کردیم!»
شنگول و منگول بزغاله ها را قانع کردند که این شاخهای تیز به دردشون نمی خوره و برای کم شدن فشار ها لازمه که اینها را بدیم بره.
بزغالها گفتند درستش هم همینه؛ ما را چه به مبارزه با گرگ بزرگ.
شنگول می گفت اگر گرگ ها اراده کنن که به ما حمله کنن ما هیچ غلطی نمی تونیم بکنیم اما حبه ی انگور خوب می دونست که مادرش بارها گفته بود که گرگ ها هیچ غلطی نمی توانند بکنند اما افسوس که گوش بزغاله ها حوصله ی شنیدن این حرف های قدیمی و بی فایده رو نداشت.
بزغاله ها با شنگول همراه شدند و گفتند: «اگر مشکل شاخ تیز ماست، ما اصلا شاخ نمی خواهیم، بدهید برود».
بعضی از همان ها که به افراطی معروف شده بودند فریاد زدند که چرا نمی فهمید که گرگ ها شاخ تیز را بهانه کرده اند، تا ابزار دفاعی ما را بگیرند تا نتوانیم در مواقع حمله از خود دفاع کنیم.
اما آنها گفتند مگر آرمان ما شاخ تیز ماست که شما افراطی ها اینقدر دلواپس شده اید!؟
بزغاله ها شروع کردند به کوبیدن سرها به دیوار تا شاخ هایشان را بشکنند.
اما از بخت بد، گرگها به این مقدار راضی نشدند و در دور مذاکرات بعدی از شنگول و منگول تقاضا کردند تا دیوارهای خانه را تا جایی که گرگها توانایی دیدن داخل خانه را داشته باشند، خراب کنند تا خیالشان راحت شود که شما دیگر به فکر تیز کردن شاخ هایتان نیستید و به جای اون، گرگها فعلا بعضی از فشارها مثل ورود و خروج علوفه رو آزاد کنند.
دیوارها خراب شد اما علوفه ای وارد نشد، چشم گرگها به داخل خانه باز شد اما فشارها کم که نشد هیچ، زیادتر هم شد. زیرا تازه گرگ ها داشتند از بزغاله ها امتیاز می گرفتند و دلیلی نداشت فشارها کم شود.
هر روز تعدادی از بزغاله ها از روی دیوارهای کوتاه خانه دزدیده و بلعیده می شدند.
دلواپسان آرمانگرا به بچه ها گفته بود که اگر شما در برابر گرگها یک قدم عقب نشینی کنید اونها ده قدم جلو خواهند آمد.
اما گوشی بدهکار این چیزها نبود، هنوز امید داشتند تا با مذاکره با گرگ بزرگ از شر او و تمام گرگ ها خلاص شوند.
انگار باید گرگ ها تا داخل خانه می آمدند تا بزغاله ها باور کنند که کار گرگ درندگی است نه معامله!
در دور بعدی مذاکرات وقتی گرگ های زیاده خواه تقاضای بیست بزغاله چاق و چله کردند و بزغاله ها دیدند که عجب، گرگها به هیچ طریقی راضی نمی شوند و کوتاه نمی آیند و تنها ثمره ی مذاکرات، به هدر رفتن جان رفقایشان بوده ، تصمیم گرفتند که همان راه حبه انگور را ادامه دهند و در برابر گرگها مقاومت کنند.
اما دیگر دیر شده بود،چون سلاحی برای مبارزه نداشتند!
نه شاخ تیزی و نه دیوار بلند و محکمی!
شنگول و منگول، همه ی دارایی های بزغاله ها را برای جلب اعتماد گرگ بزرگ دادند و در برابرش چند کیلو علف اضافه تر گرفتند.
گرگها که شرایط را مناسب دیدند به خانه ی بزغاله ها حمله کرده و بزغاله ها بادست خالی به مبازره پرداختند.
شنگول و منگول که سنگ رابطه با گرگ ها را به سینه می زدند اولین کسانی بودند که در شکم گرگها به دام افتادند و بزغاله های بعدی هم یا پا به فرار گذاشتند یا کشته و زخمی شدند.
و این است پایان داستان کسانی که به حرف بی خردانی چون شنگول و منگول گوش می دهند و به گرگ صفتان دل می بندند و از آنها طلب یاری می کنند.
فاعتبروا یا أولوا الأبصار پس باید صاحبان بصیرت عبرت بگیرند...
ولا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار و مالکم من دون الله أولیاء ثم لا تنصرون (سوره مبارکه هود،آیه شریفه113)
هیچگاه ظالم را تکیه گاه خود قرار ندهید و به او دل نبندید که آتش غضب الهی جامعه ی شما را در بر می گیرد و بدانید که شما یار و یاوری جز خداوند متعال ندارید که در صورت دل بستن به ظالمان، از سوی او هرگز یاری نخواهید شد.