افسانه آب آوردن عباس علیه السلام
سلام بر حسینی که سیل شبهه ها نمی تواند محبتش را از دل جهانیان بستاند...
شماره3
افسانه آب آوردن ابوالفضل علیه السلام:
این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد. داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشکر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند.
لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟ به راستی مذهب عقلی را که فکر می کند نمی رباید؟
جواب:
اینکه حضرت مشک را چگونه با دست گرفته است نمی دانیم ولی امکان آن هست که حضرت مشک را روی اسب گذاشته و با دستانش کنترل و هدایت می کرده است و بعد از جدایی دست ها،هدایت مشک را به دست دیگر می داده ولی وقتی همه ی تاریخ نگاران بر این قول اتفاق نظر دارند ودلیلی برای دروغ بودن آن پیدا نمی کنیم شایسته نیست ما بگوییم این با عقل ما هم خوانی ندارد،پس دروغ است. چراکه اگر اینگونه باشد خیلی از نقل ها ی تاریخ را باید به دلیل اینکه عقل ما نمی تواند بپذیرد رد کنیم. اگر چیز محالی بود و امکان تحقق نداشت تاریخ نگاران آن عصر که از زمره ی باسوادان حساب می شدند،هرگز اینچنین دروغ واضحی را نمی نوشتند و از طرفی اگر یک نقل بود می گفتیم ممکن است دروغ باشد اما امکان ندارد ده ها تاریخ نویس اتفاقی همه با هم دروغ بنویسند و کلامشان هم عینا مثل هم باشد.لازم به ذکر است که وقتی تاریخ نگار دروغ می نویسد، که ترسی داشته باشد از بیان حقیقت در صورتی که اکثر تاریخ نگاران از جبهه ی عمرسعد بودند و ترسی از نوشتن واقعیت نداشتند.
حسینی بمان رفیق که راه حسین، عاشقانه و عاقلانه ترین راه جهان است...
بابا بسه این استدلالات آبکی!!!!!
خوب افراد عمر سعد برای اینکه نشان بدهند که چه افراد بزرگی را به شهادت رسانده اند، می آیند و افرادی مثل حضرت عباس را بزرگ می کنند تا قدرت خود را نشان بدهند. از قضا نه از روی ترس بلکه از روی خود را بزرگ جلوه دادن. در ضمن چه بسا در تاریخ، داستان هایی که یک عده در آوردند و دیگران با همین استدلال شما از روی آن نقل کردند. یکی از اساتید بزرگوار ما می فرمود که نقل ها و روایات و تواریخی داریم که از لحاظ سندی درست است اما جعل شده اند. خوب وقتی سند را به نام افراد جعل می کنند، چه باک از یاران عمر سعد که یک داستان را نسازند!!!!