بسم الله الرحمن الرحیم
تصمیم گرفتم این بار دردهایم را برای کودکان به زبان داستان آشنای شنگول و منگول و حبه انگور بنویسم، آخر هر چه برای بزرگان گفتیم کسی بر ما وقعی ننهاد و پشیزی به حسابمان نیاورد.
از تاریخ و قرآن و دین و علم و ولایت و ... برایشان اثبات کردیم اما انگار چسبیدن به زمین و خو گرفتن به لذت های شیرین دنیا، کار به دست بزرگترهایمان داده است و کمی بیشتر ترجیح می دهند زندگی آرام دنیا را بر بی قراری های جهاد در راه خدا...
برای کودکان ایران زمین می نویسم شرح درد نادانی بزغاله ها و بی رحمی گرگها را تا مثل ما فریب گرگ ناقلا را نخورند!!!
آری تاریخ تکرار می شود اما این مشکلِ تاریخ نیست، بلکه اشکال بر آن مردمی است که از تاریخ
عبرت نمی گیرند!
دوستان مرا از آینده مادی خود به خاطر این نوشتار برحذر داشتند لکن وظیفه می دانم حرفی را که گذشتگان به ما یاد دادند، به گوش کودکان امروز وطنم برسانم باشد که ...
ماجرای شنگول ومنگول را اینگونه برای فرزندانمان بخوانیم تاآنها دیگرمثل ما...
یکی بود، یکی نبود